بهار آمد و های و هویی نکرد گلی را به یاد تو بویی نکرد کسی در زلال غزل های خویش برای دلت آرزویی نکرد کسی بغض های ترک خورده را در آیینه ات شستشویی نکرد اگر صبح ساحل تو را می شناخت چرا بادلم گفتگویی نکرد؟ چرا هر که درد آشنای تو بود زخون گلویت وضویی نکرد؟ و یا عطر گل های سجاده را به یاد نسیم تو بویی نکرد؟ چرا پابه پای غزل های من کسی صبح را جستجویی نکرد؟ غریبانه خواندم چو آیینه هم به رسم صداقت نکویی نکرد و حتی در این بی قراری شبی برای دلم چاره جویی نکرد من اخر تو را دیدم اما کسی ز معراج ما گفتگویی نکرد
Design By : Pichak |